کیان مامان کیان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

... باز باران

سلامی بعد از 10 روز...

سلام سلام....بعد حدودا 10 روز تونستم بیام پای نت و سری به وبلاگ جوجه بزنم.... خداروشکر بعد سرکلاژ همه چی خوب بود و اصلا هم درد نداشت و دست دکی جون درد نکنه!  ولی خوب چون خونه مامی بودم و اینجا هم رفت و آمد مهمون و ...نشد بیام نت!  البته دکی هم گفته دو هفته استراحت مطلق!!!!     جوجه مامان چطوری؟خوبی گلم؟امیدورام این چند روزه اذیت نشده باشی....  حسابی داری بزرگ میشی و روزاها به یاری خدا داره میگذره...امروز دیگه شما وارد ماه 5 شدی عزیزم!(17 هفته و 1 روز) خداروشکر بخاطر اینکه تا الان همه چی به خوبی پیش رفته و از این به بعد هم به یاریش به سلامتی میگذره!  اینم عکس یه جوجه 17 هفته ای...   ...
26 شهريور 1392

این چیه تو دلم تکون میخوره؟!؟

این چی بود؟! کی بود؟ جوجه جونم تویی؟ ای خدا چه حس خوبیه ....   جوجه مامان،دیگه تکون های شما رو تو شکمم کامل و واضح حس میکنم.... این تکون ها رو از هفته 12 خیلی نا محسوس حس میکردم ولی از هفته 14 دیگه واضح شدن! جوجه جونم ایشالا به وقتش، تو بغلم بگیرمت و کلی کیف کنم... خدایا شکرت! ...
13 شهريور 1392

میگن جوجه ما.......یه گل پسره!!!!

سلام عشق مامان....امروز تو 14 هفته و 6 روز وقت دکتر داشتم،و دکتر جان گفتن که احتمالا جوجه شما،اقا پسره!!!!! اول از همه شکر خدا بخاطر هدیه خوبش و اینکه همه چی خوب بود....خدا جونم بابت این هدیه ازت ممنونیم... و باز هم خداروشکر،نمیدونم واقعا واسم فرقی نمیکرد شما دخمل باشی یا پسمل،ولی حسم از اول بهم میگفت جوجه جان،شما آقا پسره... اما قیافه مامانی و بابا خیلی دیدنی بود اون لحظه،بابایی بیشتر دوس داشت شما پسر باشی،مامانی هم که از اول گفته بود شما گل پسری... البته هنوز یه پسر 60 % هستی،به گفته عمو دکتر! خداروشکر،خداروشکر،خداروشکر... البته هنوز به کسی این خبر رو ندادیم،تا شما بشی 100% روزا دارن به سرعت میگذرن و شما داری رشد م...
10 شهريور 1392

هم بازی جوجه،جینگول وارد می شود...

سلام گل مامان خوبی؟ امروز یه خبر خوب واست دارم،دیروز صبح به مامانی زنگ زدم و بهم گفت که داره میره خونه عمو اینا،چون زندایی دردش شروع شده و مثل اینکا جینگول میخواد تشریف بیاره،دو روز زودتر از موعدی که دکتر واسه اومدنش تاریخ مشخص کرده بود!!!! بله معلومه حسابی شیطونه این کوشولو.... ما هم رفتیم اونجا،یه سری بیمارستان،یه سری هم خونه...همش قرآن و دعا و نماز....از ساعت 6 که زندایی رو بردن تا ساعت 10 که بالاخره جینگول جان پا به این دنیا گذاشت.....خدارو شکر که هر دوشون خوبن! جینگول خیلی گوگولی مامان،یه نینی تپلی سفید که انگاری به لباش رژ زدن!موهای مشکی داره و خیلی عسله! امروز روز خیلی خوبیه به امید خدا،چون هم قراره بریم دکتر واسه غربالگری م...
27 مرداد 1392
1